بلاد چین و ماچین

 میگویند در ازمنه قدیم پادشاهی بی وارث در بلاد چین و ماچین  در بستر بیماری لا علاج بیافتاد و مرگ را نزدیک دید و بواسطه حب وطن خواست قبل از مرگش عنان سلطنت خویش را بدستان پاک و شایسته ای بسپارد پس از شور ور مشورت با پیر فرزانه ای به عموم ملت اعلام شد افراد جوان که فکر میکنند شایستگی جانشینی پادشاه را دارند برای امتحان روز معینی به کاخ مراجعه کنند....روز موعود اکثر جوانان درب کاخ جمع شدند و به هر کدام 1 بذر گیاه تحویل داده شد و 2 ماه فرصت که  در روز موعود باز به کاخ مراجعه کنند هر کسی که گیاه  زیباتری پرورش دهد جانشین خواهد بود......  روز موعود مقابل کاخ قیامتی بر پا شده بود جوانان دسته دسته  گلدان  بدست با گلهای رنگارنگ بصف بودند  پادشاه همراه درباریان  در حالی که دو نفر زیر بغلش را گرفته بودند بیرون امد . یکایک مراجعین بحضور میرسیدند و گلدانرا تقدیم میکردند و از مشقتهای پرورش بذر  برای پادشاه داستان سرایی میکردند اما هیچکدام مورد قبول پادشاه واقع نمیشدند تا اینکه کم کم درباریان گله مند شدند که پادشاه بدنبال چیست ؟پادشاه گفت حقیقت ...  دیگه دم غروب شده بود و داوطلبین رو به پایان بودند اما قصه همچنان ادمه داشت.....تا  اینکه نوبت اخرین نفر رسید پسری با یک گلدان پر از خاک مرطوب و خالی از گل.. پادشاه گفت  گل کجاست  جوانک گفت من بذر دریافتی از کاخ را در این گلدان کاشتم و روزی سه بار انرا ابیاری کردم و به پرورش ان همت گماشتم اما همینطور که میبینید هیچ گیاهی سبز نشد... پادشاه گفت جانشین من تو هستی  صدای اعتراض از هر گوشه برخاست که پادشاه توضیح داد ما بذر ها را مخفیانه پخته بودیم بطوری که هیچ گیاهی از ان نمی رویید و این جوان راستگو ترین جوان این سرزمین و جانشین است .... از قدیم گفتن راستگو باش اگر بضررت باشد