جوانمردی
اورده اند روزگارانی که مردم از چهار پایان بعنوان وسیله حمل ونقل استفاده میکردند ...روزی شخصی سوار بر اسبی زیبا و ارزشمند از خارج از شهر بطرف شهر میتاخت که در مسیرش به مرد پیری لنگ و از پا افتاده رسید . پیر از او خواست که او را هم بر اسب خویش به شهر برساند مرد قبول کرد و گفت بیا ترک من سوار شو..پیر گفت ای جوانمرد من پای ایستادن و سوار شدن بر مرکب تو را ندارم بهتر است تو پیاده سوی و مرا سوار کنی سپس خود سوار شوی ....
مرد پیاده شد و پیر را در اغوش گرفت و سوار گرد که ناگهان .. پبر لگام اسب ربود و به اسب نهیب زد و بسرعت دور شد...
جوانمرد پیر را صداکرد و خواست لحظه ای درنگ کند پیر با رعایت فاصله ایسناد و گفت چه میخواهی ؟ اما بدان دیگر به اسبت نمی رسی ..جوانمرد گفت اسب را به تو بخشیدم در برابر کاری که از تو میخواهم برایم انجام دهی ..پیر طرار گفت بگو ....جوانمرد از او خواست ماجرای دزدی اسب را برای کسی بازگو نکند. ..پیر طرار گفت از ابرویت میترسی؟...جوانمرد گفت نه میترسم اگر این راز برملا شود و بگوش همگان برسد دیگر هیچ. سواره ای به هیچ پیاده ای کمک نکند........مردم قدیم تر ها کجا سیر میکردند و ما کجا؟
دوشنبه 10 مرداد 1395 - 8:41:54 PM