×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

abiye asemani

× اجتماعی . فرهنگی . ادبی . روانشناسی و طنز
×

آدرس وبلاگ من

mahoshid.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/mahoshid

اندر حکایت نوشیروان دادگر !!!! ...

اندر روزگار نوشيروان دادگر سپهسالاري بود در آذرآبادگان ( آذربايجان ) كه وي از همگان
ثروتمندتر و توانگر تر بود . روزي سپهسالار قصد ساخت باغي در آذرآبادگان نمود . پس چندين باغ ر ا
خريداري كرد تا همگي را يكي نمايد و وسعت بيشتري يابد . در آخرين باغ به مزرعه پير زني رسيد كه
كشاورزي ميكرد . سپهسالار نزد پير زن رفت و از او درخواست نمود تا باغش را بفروشد . پير زن گفت :
من همين باغ را از مال دنيا دارم و اين نيز ارثي است كه از شوهرم به من رسيد و با هيج چيز عوض
نخواهم كرد .
سپهسالار گوش به سخنان وي نداد و باغ را از وي گرفت و ديواري دور آن كشيد .
سپهسالار از سخنان پير زن خشم گين شد و هيچ پولي به وي نداد . پير زن درمانده شد و آهي سر داد و
از خداي كمك خواست . سپس در انديشه اين افتاد كه از آذرآبادگان راهي مدائن محل زندگي شاهنشاه
ملك ايرانشهر شود . در بين راه با خود اينگونه انديشيد كه شايد خدايگان از اين كار من خشمگين شود و
مرا زنداني كند . شايد مرا به بارگاه خدايگان شاهنشاه راه ندهند و . . . به هر روي پس از چند روز به
مدائن رسيد . در گوشه مزارع نشست تا نوشيروان به شكار آيد . روزي نوشيروان از كاخ تيسپون بيرون
آمد و راهي شكار شد . در بين راه پير زن از پشت بوته ها بيرون جست و از نوشيروان كمك خواست .
نوشيروان از اسپ پياده شد و به سخنان پير زن گوش فرا داد . پس از پايان سخنان پير زن نوشيروان
دادگر اشك در چشمانش حلقه زد و از پير زن پوزش خواست و سوگند ياد كرد كه اگر چنين باشد كه تو
گفتي من پاسخ او را خواهم داد .
سپس پير زن راسوار بر اسپ كرد و مقداري خوراك و آشاميدني به
وي داد و به او در شهر اسكان داد . نوشيروان چند روزي در انديشه اين بود كه چگونه پاسخ اين كار
سپهسالار را بدهد . بهمين جهت روزي غلامي را فرا خواند و به او گفت كه به آذرآبادگان برو و از مردم
آنجا در لباس فردي عادي پرسش كن كه آيا از كشتزار امسال راضي هستند . آيا از اوضاع كشور راضي
هستند يا خير ؟ سپس از وضع زندگي اين پير زني براي من خبر بياور . غلامي راهي آذرآبادگان شد و از
مردمان آنجا پرسشهايي نمود . بيشتر مردمان از وضع كشاورزي امسال راضي بودند و هيچ شكايتي ديده
نشد . از چندين نفر پرسش شد كه آيا فلان پير زني را مي شناسيد كه در فلان محل سكني گزيده بود ؟
مردمان گفتند آري او از افراد سر شناس و قديمي اين سرزمين است . شوهر او از دنيا برفت و زميني به
او رسيد كه در آنجا عمر را سپري ميكرد . ولي روزي سپهسالار شهر ملكش را به زور گرفت و وي را
آواره كرد و او را ديگر در شهر نديديم . . .
غلام راهي تيسپون شد و عين همان مطالب را به نوشيروان منتقل نمود . نوشيروان خشمگين شد و
وزيران را فرا خواند . سپس مشغول سخنراني شد : آيا در بين شما كسي توانگر تر از سپهسالار
آذرآبادگان وجود دارد ؟ همگي گفتند خير .

نوشيروان فرمود : آيا در بين شما كسي زمينهاي بيشتر و
درهم هاي بيشتر و جواهرات و گوسپندان بيشتر از سپهسالار آذرآبادگان دارد ؟ همگي گفتند خير ؟
نوشيروان گفت : آيا اگر چنين شخصي ناني از فقيري بستاند و حق بيچاره اي را ضايع كند عاقبت و جزاي
كار او چيست ؟ همگي پاسخ دادند اين كار نهايت پستي است و هر كاري در حق وي شود سزاي اوست .
نوشيروان پاسخ داد پس چنين كنيد كه من ميگويم : پوست از بدن سپهسالار بكنيد و در دروازه شهر
آويزان كنيد . تا هر وزير و سپهسالاري اوضاع او را ببيند ديگر فكر خطايي به سر او نيافتد . ما نگهبان مردم
هستيم نه ظلم كننده به مردم . سپس پير زن را فرا خواند و باغ و اسپي به وي داد و او را با نگهباني روانه
آذرآبادگان كرد .
سه شنبه 9 آذر 1389 - 9:21:27 AM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم

آخرین مطالب


زرنگی . بد بینی یا تجربه ؟


حکایتی دیگر از کریلوف


......حکایتی زیبا از کریلوف


کرم ضد سیمان


بودا و هرزگی


تست واکسن کرونا


سیاست در تجارت


ابلیس و فرعون


گدایی هوشمندانه


حکایات کریلوف


نمایش سایر مطالب قبلی

پیوند های وبلاگ

آمار وبلاگ

495625 بازدید

368 بازدید امروز

621 بازدید دیروز

6941 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements