×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

abiye asemani

× اجتماعی . فرهنگی . ادبی . روانشناسی و طنز
×

آدرس وبلاگ من

mahoshid.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/mahoshid

جوك جديد

معلم: كی می دونه چرا هواپیما پروانه داره؟
رضا: آقا اجازه؟ برای اینكه خلبان عرق نكنه!
معلم: از كجا فهمیدی؟
رضا: آقا اجازه؟ یه دفعه كه ما داشتیم فیلم تماشا می كردیم، دیدیم كه وقتی پروانه هواپیما از كار افتاد، خلبانه خیس عرق شد!

==========================

غضنفر رفته بوده تئاتر، دوستش ازش می‌پرسه: چطور بود؟
غضنفر میگه: خوب بود، ولی آخرش رو نفهمیدم چی شد. قست اول كه تموم شد یك پلاكارد نشون دادن كه نوشته بود: �پرده دوم، دو سال بعد�
من دیگه حوصله نداشتم دو سال صبر كنم اومدم بیرون!

==========================

به غضنفر میگن برو استخر شیرجه بزن تو آب، بعدش بیا بالا شامپو گلرنگ رو تبلیغ كن� خلاصه میره بالا و شیرجه میزنه، ولی از بخت بد سرش می خوره به كف استخر� بعد از یه مدت بالاخره میاد بالا، رو می‌كنه به دوربین، میگه: می‌خوام سالاد درست كنم!

==========================

غضنفر داشته برای دوستانش تعریف می‌كرده: �رفته بودم جنگل، كه ناگهان یه خرس بزرگ دنبالم گذاشت، من هی می دویدم، خرسه هم هی پشت سر من می دوید و لیز می خورد� من هی می‌دویدم، خرسه هم هی پشت سر من می‌دوید و لیز می‌خورد��
دوستاش می‌گن: �حالا خوبه تا اینجا رسیدی خودت رو خراب نكردی!�
غضنفر می‌گه: �پس فكر كردید برای چی خرسه لیز می‌خورد؟�

==========================

مردی میره پیش كشیش تا اعتراف كنه. میگه: من در زمان جنگ جهانی دوم به یك مرد در خانه خودم پناه دادم.
كشیش میگه: خوب این كه گناه نیست!
مرد میگه: ولی من بهش گفتم برای هر یك هفته‌ای كه در خانه من بمونه باید ۵ دلار بپردازه.
كشیش می‌گه: درسته كه كارت خوب نبوده، ولی تو با نیت خوبی این كار رو انجام دادی.
مرد میگه: اوه! متشكرم! خیالم راحت شد. فقط یه سوال دیگه�
كشیش می‌گه: بگو فرزندم.
مرد میگه: آیا باید بهش بگم كه جنگ تموم شده؟

==========================

 غضنفر میره كتابخونه، داد می‌زنه یه ساندویچ بدین با سس اضافه.
آقاهه بهش می‌گه: آقا! اینجا كتابخونه هست.
غضنفر می‌گه: ببخشید� بعد یواش در گوش آقاهه می‌گه: یه ساندویچ بدین با سس اضافه!

==========================

احمد: مامان! اجازه میدهی بروم با اكبر بازی كنم؟
مادر: نه پسرم، اكبر بچه خوبی نیست. آدم باید همیشه با دوست بهتر از خودش بازی كند.
احمد: پس اجازه بدهید اكبر بیاید با من بازی كند!!

--------------------------------------------------------

--------------------------------------------------------

یکشنبه 15 فروردین 1389 - 8:59:42 AM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم

آخرین مطالب


زرنگی . بد بینی یا تجربه ؟


حکایتی دیگر از کریلوف


......حکایتی زیبا از کریلوف


کرم ضد سیمان


بودا و هرزگی


تست واکسن کرونا


سیاست در تجارت


ابلیس و فرعون


گدایی هوشمندانه


حکایات کریلوف


نمایش سایر مطالب قبلی

پیوند های وبلاگ

آمار وبلاگ

495257 بازدید

621 بازدید امروز

1484 بازدید دیروز

6906 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements