کدام مستحق تریم !!!! ...
شب سردی بود �. پیرزن بیرون میوه فروشی زل زده بود به مردمی که میوه میخریدن �شاگرد میوه فروش تند تند پاکت های میوه رو توی ماشین مشتری ها میذاشت و انعام میگرفت � پیرزن باخودش فکر میکرد چی میشد اونم میتونست میوه بخره ببره خونه � رفت نزدیک تر � چشمش افتاد به جعبه چوبی بیرون مغازه که میوه های خراب و گندیده داخلش بود � با خودش گفت چه خوبه سالم ترهاشو ببره خونه � میتونست قسمت های خراب میوه ها رو جدا کنه وبقیه رو بده به بچه هاش � هم اسراف نمیشد هم .... بچه هاش شاد میشدن � برق خوشحالی توی چشماش دوید ..دیگه سردش نبود !پیرزن رفت جلو نشست پای جعبه میوه �. تا دستش رو برد داخل جعبه شاگرد میوه فروش گفت : دست نزن نِنه ! وَخه برو دُنبال کارت ! پیرزن زود بلند شد �خجالت کشید ! چند تا از مشتریها نگاهش کردند ! صورتش رو قرص گرفت � دوباره سردش شد ! راهش رو کشید رفت � چند قدم دور شده بود که یه خانمی صداش زد : مادر جان �مادر جان ! پیرزن ایستاد � برگشت و به زن نگاه کرد ! زن مانتویی لبخندی زد و بهش گفت اینارو برای شما گرفتم ! سه تا پلاستیک دستش بود پر از میوه � موز و پرتغال و انار �. پیرزن گفت : دستِت دَرد نِکُنه نِنه�.. مُو مُستَحق نیستُم ! زن گفت : اما من مستحقم مادر من � مستحق داشتن شعور انسان بودن و به هم نوع توجه کردن �اگه اینارو نگیری دلمو شکستی ! جون بچه هات بگیر ! زن منتظر جواب پیرزن نموند � میوه هارو داد دست پیرزن و سریع دور شد � پیرزن هنوز ایستاده بود و رفتن زن رو نگاه میکرد � قطره اشکی که تو چشمش جمع شده بود غلتید روی صورتش � دوباره گرمش شده بود � با صدای لرزانی گفت : پیر شی ننه �. پیر شی ! خیر بیبینی این شب چله مادر!
شنبه 20 آذر 1389 - 3:42:31 PM