بودا در میانه سفر خود به روستای بزرگی رسید . پس از سخنرانی و پرسش و پاسخ و ارشاد مردم روستا ،زنی که مجذوب سخنان بودا شده بود از او درخواست کرد که شب را در منزل وی بیاساید . بودا پذیرفت واماده رفتن بمنزل او شد ، که کدخدای ده هراسان خود را به بودا رساند و به او گفت : لطفا به خانه این زن نروید . او زنی هرزه و بد کاره است .بودا به کدخدا گفت یکی از دستانت را به من بده . کدخدا با تعجب یکی از دستانش را در دست بودا گذاشت . بودا گفت الان کف بزن . کدخدا با تعجب گفت : بدیهیست هیچکسی نمیتواند با یک دست کف بزند.
بودا با لبخند پاسخ داد : هیچ زنی هم بتنهایی نمیتواند هرزه و بد کاره باشد .
مگر اینکه مردان روستا هم هرزه و بد کاره باشند .
این مردان روستا هستند که با پول هایشان از این زن یک هرزه مانند خودشان ساخته اند .
برو و بجای من ، نگران خودت و مردان روستا باش ...
413793 بازدید
1099 بازدید امروز
42 بازدید دیروز
1643 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2023 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Mohammad Hajarian
Powered by Gohardasht.com | MainSystem™