کریلوف در حکایتی تمثیلی و زیبا می گوید . روزی گرگ عزم مهاجرت به جنگلی دور دست کرد . وقتی از جنگل محل زندگی خود دل کند و عازم شد روباه برای وداع با او هم صحبت شد ، از گرگ پرسید پسر عمو چرا رنج سفر را به خود هموار میکنی و به جایی ناشناخته میروی ؟ بهتر نیست همین جا به زندگی ادامه دهی ؟ گرگ پاسخ داد پسر عموی عزیزم تو بی خبری . می گویند در ان جنگل دور دست همه چیز بر وفق مراد و خوب است . همه با هم و در کنار هم با ارامش زندگی می کنند .. حتی گرگ ها و بره ها در کتار هم زندگی می کنند . انسان ها هم کاری به گرگ ها ندارند . امنیت کامل برقرار است .. روباه بعد از کمی تامل پرسید درست اما بگو بدانم ایا دندانها و چنگال تیز و خوی درندگی خودت را همراه میبری یا اینجا جا می گذاری ؟ .گرگ پاسخ داد چطور می توانم خوی و دندان و چنگال هایم را با خود نبرم ؟ روباه ادامه داد پس مطمعن باش انجا هم آسمان برای تو همین رنگ است که اینجاست ....
483431 بازدید
3 بازدید امروز
27 بازدید دیروز
1505 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian